صور الأقالیم

Kamal, Monumenta IV:2, 1256-7

فصل دوم از باب أول در ذکر آفاق جنوبی وخط استوا

که پیش ازین گفتیم بعد از خط استوا مقدار شانزده درجه آفاق عرض جنوبیست وخط استوا همه وقت شب وروز دوازده ساعت باشد وسالی هشت فصل بود...

ودر حوالی خط استوا تولد جانوران بسیار بود وانواع گل وریحان ونباتات واشجار فراون باشد. وما دام گل وشگوفه سبری بود که گفته اند اعدل اهویه هوای خط استواست، بیشتر دریاست که بسطه ربع مسکون در آمده،

اول موضعی که از آفاق جنوبی در شرق که ساحل دریای محیط است کوهیست بغایت بزرگ که از ساحل کشیده وگرد زمین در آمده که مقدار سیصد فرسنگ طول ودویست فرسنگ عرض آن زمین است. وبعضی از جانب غربی آن کوه گشاده است وآب روان درو افتاده ودریا گشته. وکوهها وبلندیها بسیار که در میان آبست جزائر ظاهر شده. ودر اکثر آن جزائر صورت انسانی ودیگر حیوان وانواع نباتات باشد. واز آن جمله جزیرۀ واق واقست...

أما بعد از جزیرۀ عمل ولایت حصاطه ودراطه وسقالیه است، تا بشهری که توهیه میحوانند. وقریب پانصد فرسگ طول این ولایت وعرض دویست پنجاه فرسگ. ودرین نواحی کوهها وانهار روان ومرغزارها وصحاری آبادان واشجار ونباتات نافع فراوان ورودهای بزرگ آید وبدریای ربع مسکون پیوندد. وکوه وسناین ولایت جوهر وزر بسیار دارد، وقوم آن ولایت ساکی وسیم پلایی نمی دانند... واین قوم همه سیاه ولهودوست ونشاطی باشند، وسبب آنست که آنجا کوکبی که آنرا سهیل میخوانند بپهل درجه میرسد... وقوم عمل وبلاد سقالیه وزنج وولایت قمر که ذکر آن خواهیم کرد تا باقصی مغرب وحوالی خط استوا اکثر بانشاط ولهو وطرب دوست باشند...

وبعد ازان ولایت زنج است، واول آن که آنرا آنهیه میخوانند تا نکناره نیل دمادم که بمقدشو میرود، ودریا می پیوندد. ودر کناره نیل مقدشو آخر ولایت بربره است. وشهری چند دیگر از شهر آمنه تا بربر بکنارۀ رود مقدشو، قریب سیصد فرسنگ  باشد، وعرض از ساحل دریای محیگ است تا ساحل دریای ربع مسکون ودویست پنجاه فرسنگ. وهمچنان بلاد وجبال سقالیه سنگهای زر داشته باشد. ودر سواحل دریای این شهر آبنوس وعود وصندل وبقم بسیار باشد، وهمه وقت از دریا عنبر می یابند ودرین ولایت انواع حیوان ومرغان باشند بتخصیص فیل وپلنک وزرافه وحز عتابی وگربۀ .باد وبوزینه وکرکدن. ودر اکثر این کوهها منح عسل باشد...

اما بعد مجالات قمرست. وشهری وموضعی چند که دمدمه وکرشنه میخوانند. ودر ساحل دریای محیط کوهی کشیده است بطرف شرقی تا وسط بلاد سقاله قرب یکهزار وچهارصد فرسنگ باشد. انواع حیوانات ونباتات درین کوه باشد، وآبهای روان بسیار می آید وبدریای ربع مسکون می پیوندد. وطرف غربی این کوه جبال قمر است، وچند جوی عریض وعمیق ازین جبال قمر می آید، وآنرا نیل مصر میخوانند. ودو بحیرۀ بزرک ازین آب ظاهر شده که مقدار صد فرسنگ در صد فرسنگ مسافت آن بحیرۀ است. وکوهی بزرگ وولایتی که آنرا رفله میخوانند که بطرف غرب کشیده است، قرب سیصد پنجاه فرسگ می گذرد وچند شاخ آب نیل که شیرین است در میان آب شور دریا میزند وبیرون می رود وبا یکدیگر آمیخته دمیشود تا مصر واسکندریه وبدریای فرنگ می پیوندد... ودر دریای نیل مصر چندین چانوران هستند که در هیج دریای دیگر نشنیده ام... ورود نیل که از جبال قمر می آید تا آنجا که دریای فرنگ میرسد قریب بیکهزار فرسنگست.

سبب آنکه چرا رود نیل میخوانند آنست که بعضی حکما میگویند بعد از خط استوا هفت درجه ونیم عرض جنوبی ونوزده درجه از برج میزان که هبوط آفتابست، بطریقه محترقه بسمت الراس میگذرد تا آنجا که سه درجه ببرج عقرب که هبوط قمرست وممر سمت الراس دارد، از نهایت گرما ونابش آفتاب زمین سیاه شده است. وما دو خط از بهر مثال کشیده ایم وازین خط هبوط آفتاب که بسمت الراس میگذرد تا بآن خط دیگر هبوط قمرست، قریب صد وبیست فرسنگست بعرض این مسافت زمین همچو خاکستر سوخته گشته ورود نیل دران میگذرد وچون آب زیاده میشود وگل بسیار با خود بمصر می برد وآب سیاه می باشد از بهر آن نیل میخوانند. اما این معنی حقیقت ندارد که بواسطه شعاع آفتاب وگرما زمین سیاه وسوخته شود در اقلیم اول ودوم بتخصیص در نصف غربی گرما وحرارت شعاع آفتاب بیش از طرف خط استواست وهیچ زمین سیاه نگشته. اما در اطراف حبشه وبربر گل سیاه بسیار می باشد. چون آب رود مصر زیاده میشود وآن گلهای سیاه بسیار بمصر میرود، واز بهر آن نیل میخوانند که هر سال گل سیاه می آندازد ومی آورد.

بعد ازان در شرقی رود نیل مصر در خط استوا کوهی است، وآبی تمام ازو میاید وآدرا نیل مقدشو میگونید وشهری وولایتی چند دیگر هست در ساحل دریا که بربع مسکون در آمده است در خط استوا، ودر آن نواحی وجبال آب بسیار جمع شده وبحیره ظاهر گشته، وبطرف شمال میرود وبدریای مصر میچیوندد.

بعد ازان چند شهر وصحرا وولایت ومرغزار هست، وکوهی بزرگ هست که اورا جبل خنفار میخوانند، وکوهی دیگر در جنوبی این کوه هست در ساحل دریای محیط که اورا جبل سلیسقی میگویند. ودر همه آن مواضع مردم نشین وانواع حیوان ونباتات واشجار باشد. وولایت برشنه وروغنه میخوانند وطول، وعرض این ولایت دویست یا سیصد فرسنگ باشد.

بعد ازان ولایت زفو ومنقولست باقصی مغرب وساحل دزیای محیط وکوهی بلند وبزرگ هست که اورا جبل منفلوس میخوانند. وقرب دویست وپنجاه یا سیصد فرسنگ طول وعرض آن ولایتست. وانواع حیوان ونباتات وگل وریحان ومرغزار واشجار باشد، ومعدنیات وچیزهای بدیع مثل مقناطیس وزر ونقره بسیار میباشد، وسنگهای آن کوه تمام زر دارد.

ودرین آفاق جنوبی که یاد کردیم همه مردم سیاه ناشند. وآنچه در نصف غربی اند سیاه تر باشند که هوای نصف غربی گرمتر از مشرقست. والله اعلم.

فصل اول از باب دوم: دز ذکر اقلیم اول

در ساحل محیط از اقصی مشرق. اول عمارتی که درین اقلیم اولست جزیرۀ معمورست که آنرا جزیرۀ یاقوت میخوانند...

اما بعد در آخر اقلیم یمن عدنست. خلیجی از دریا کشیده است تا بکنار شهری که قلزم میخوانند. وآن خلیج را لسان البحر میخوانند. واز انجا که آن دریا کشیده است بمسافت چهل فرسنگ بین نیست، ومیرود تا قرب دویست فرسنگ.

وچون از عدن ولسان البحر وجبل معاد بگذستند ملل حبشه وبربرست. وقرب پانصد وپنجاه فرسنگ طول این دو ملکست، وسیصد فرسنگ عرض تا حد ملک مصر. ورود نیل وچند آب دیگر در میان دو ولایت میگذرد. وهمه قوم این دو ولایت سیاه باشند ومسلمان وخداترس. وجنوبی شهرهای حبشه وبربر ملک زنجست. وشهری بزرگ نزدیک خط استوا هست که در میان دریای یمن ومرج المحرین افتاده است. ومردم حبشه وبربره وزنج همه باهم آمیخته اند، وانواع جانوران اهلی ووحشی واصناف قماش باشد. وزر مغربی بسیار باشد.

بعد ازان چون از سرحد نفله وحبشه ومجالات موامنه بگذرند ولایت دیگرست واقوام مختلف وبعضی ازیشان وحشی وددصفت وبی جامه ولباس باشند. واکثر سیاه باشند. وکوهها بسیارست، وآبهای بزرگ می آید وبدریای مرج البحر، وبعضی بدریای مغرب می پیوندند. ونهری دیگر بزرگ از جبال الاهو وخط استوا می رود. ودر اقلیم اول درین جانب غربی شهری بزرگ هست، وبعضی ازیشان مسلمادند، ومعدن زرست. وآن شهر را غانه میخوانند.

بعد ازان ساحل دریای مغربست، وجزیره که عنبر بسیار ازان ساحل می یابند. وچند جزیرۀ دیگر هست بزرگ. در جنوبی این موضع شهریست که نوبه میخوانند، شهری باشد مشهور از ناحیۀ مغارب. وجنوبی نوبه مجالات لملم است، وآن قوم همه سیاه ودد صفتند ووحشی وشریرند وآدمی خوار، وزن ومرد هیچ نچوشند. ومردم نوبه وآن اطراف تنها بسرحد لملم نروند. واز نوبه تا سرحد لملم قرب هشتاد فرسگست.

اما بعد ساحل دریای اوقیادوس است، که ابتدای طول ربع مسکونست که ازانجا میگیرد. وبعد ازان جزائر خالدات کهزر قدیم معمور بوده است. وابتدای عمارت مغرب بوده. مقدار دویست بیست فرسنگ آب گرفته اند.

ذکر اقلیم دوم: ابتدای عمارتی که در اول شرق در اقلیم دوم بوده شهرهای چین وسنیر است...

وبعد ازیان قریب صد فرسنگ مسافت دریای قلزمست. ودر ساحل دریای قلزم شهر عیذاب واسوان، ودو معدن معتبر هست، یکی زر ویکز زمرد. وآخر ملک مصر واول ملک حبشه باشد. بعد ازان رود نیل بود. وبعد ازان صحراها وکوهها وخیم نشین وآبهای روان. واغلب آن قوم سیاه باشند. وطرف جنوبی آن مواضع سرحد بربره وحبشه بود.

وبعد ازان دیگر آبها وجویهای عریض وعمیق است، تا شهر تونس که اقصای مغربست، ودو سه جزیرۀ دیگر معمور باشد. ودرین کوه وصحرا داروهای نافع بسیار بود، وگیاهی چند که تریاق وعلاج برص وجذام اشد... وجویهای آب هست وبر کناره آن شکرست...

فصل ثالث در ذکر اقلیم ثالث

اول موضعی از اقلیم سیوم از اقصی مشرق شهر سمنجانست، وملک چین وصین...

اما بعد چون ازین مواضع مذکوره بگذرند ساحل دریای فرنگ وروم. وملک مصر درین میان هر دو ساحل افتاده است. وقلزم شهریست، واسکندریه ودمیاط وقیساریه در میان ساحل دریای فرنگست وطور موسی علیه الصلاة والسلام در ساحل دریای قلزمست. ومملکتی که درین میان دو بحر افتاده است بغایت معمور وبسیار خلائق وتمام نعمت بود، وانواع داروها ومتاعها ومیوها بود.

ودیگر ملک مصر وشام ولایت بسیار دارد. وچیزهای بس غریب وعجیب باشد، بعضی خدای تعالی آفریده وبعضی ساختۀ حکما بامر وتقدیر خدای تعالی چیزها ساخته اند... دیگر منارۀ اسکندریه چیزی بغایت عجیب بود که ساخته اند... بعد ازان قصبۀ بده فرسنگی مصرست که عین الشمس میخوانند... اما بعد دیگر اهرام است که آن گنبدهای بزرگ که حکمای سلف ساخته اند. ومسافت آن مواضع که گنبدها بر آورده اند دو فرسنگست... اما بعد حوضی در مصر ساخته اند وراه بآب نیل کرده ورقم چند کشیده که چون آب در زیاده ونقصان می باشد. ازان رقم معلوم میشود. وگرانی وارزانی مصر بآب دارد...

اما بعد در ناحیۀ مصر شهری هست که کیوم میخوانند. وموضعی که حصن منصور میخوانند. ومیانۀ آن آبی بزرگ می آید وقنطره بزرگ برقر آن بسته که آنرا قنطره سیخه میخوانند، وآن قنطره یک طاق مفردست...

اما بعد در میان غربی وشمالی ملک مصر یونان بوده است. وکوهی بلند در جانب شمالی یونانست در ساحل دریا. ومیگفتند که این کوه حجاب باد شمالست واز راه بر می باید داشت...

اما بعد در غربی ملک مصر دو چیز میگرپند هست... وآن دیگر که یهودان میگویند که ایشان برانند که شهری هست که از مصر تا آجا پانصد فرسنگست، واز اسباط بنی اسرائیل دو سبط در آن شهر می باشد، وهر هفته شش روز ریگ گرد شهر میگردد... که این سخن محالت است، که اگر شهری چنین بردی مسافران خبر دادندی تا باقصی مشرق ومغرب بازرگانان می آیند ومیروند همه وقت...

اما بعد چون از دریای یونان بگذرند شهری چند باشد بغایت معمور وبسیار خلائق. وخلیجی از دریا برآمد بیرون، ودر غربی آن خلیج مهدیه باشد که پیش ازین یاد کردیم که عبد المؤمن ساخته است وطرابلس مغرب. بعد ازان شهرها بسیارست. ودو شهر بزرگ که آنرا قاهرۀ علیا وقاهرۀ سفلی میخوانند واین شهرها از توابع ملک مصر میگویند واز مصر تا قاهره قریب پانصد فرسنگ باشد.

ودر آن حوالی کوههای بسیار وآبها ورودها فراوان بود وکانی هست. ودر کوههای آن نواحی معدن نقره باشد، وزیق وقلعی بسیار بود. وکانی هست که بیاقوت ماند وآنرا یاقوت بنفش میخوانند...

اما بعد ولایتی دیگر هست که آنرا ساحل دریای مصر خوانند، که از مصر که در اقلیم سیوم است تا اقصی مغرب، که ساحل دریاست داخل مملکت مصرست. وقاهرۀ علیا وقاهرۀ سفلی که توابع مصر است، هم دران میان افتاده. وولایت چند که در ساحل دریاست معمور وبسیار خلائق باشد، ودو موضع دیگر باشد بر کناده دریا که یکی را اتو خوانند، وقطعۀ طنجه ولایتی ایست که مسافتی دارد وبر ساحل دریا وآخر عمارات اقلیم ثالث است.

واز آن دریا صدف برمیدارند که مرواریدش سیاهی در میان دارد. وآنرا نمی پسندند ومشهور وقیتی نیست.